سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بارالها! نگریستن به رخسار تو شوق دیدارت را از تو درخواست می کنم . [فاطمه علیه السلام ـ در دعایش ـ]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :49
بازدید دیروز :5
کل بازدید :33212
تعداد کل یاداشته ها : 52
04/1/31
11:15 ص

  لره وارد یک مغازه شد. دم در مغازه یک طوطی روی

یک چوب نشسته بود و به واردین خیر مقدم میگفت

. همینکه مرد نزدیک طوطی شد، طوطیه گفت

" خوش آمدید چه کمکی از دست من بر میاید؟"

لره خیلی خوشش آمد.

رفت پیش صاحب مغازه و خواست که طوطی را بخرد.

صاحب مغازه گفت این طوطی برای فروش نیست

ولی تخمش را دارم که میتوانی بخری

و بعد از چهل روز جوجه طوطی بدنیا میاد

و بعد از یک مدتی برات صحبت میکند.

لره قبول کرد و چهار تا تخم طوطی خرید.

بعد از یک مدتی که جوجه ها از تخم در آمدند

مرده دید که یکیش کفتر، یکیش کلاغ،

یکیش عقاب و آخری اردک در آمدند.

عصبانی جوجه ها را برداشت و رفت

توی اون مغازه دوباره. به در که رسید

طوطیه همونجا نشسته بود و گفت "

خوش آمدید چه کمکی از دست من بر میاد؟

لره با عصبانیت گفت: خفه شو جنده

هرزه